Delam Barayeh Baghcheh Misoozeh Mojdeh Habibi





دلم برای باغچه میسوزه

    متن آهنگ دلم برای باغچه میسوزه از مژده حبیبی

    دلم برای باغچه می سوزد
    کسی به فکر گل ها نیست
    کسی به فکر ماهی ها نیست
    کسی نمی خواهد
    باورکند که باغچه دارد می میرد
    که قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
    که ذهن باغچه دارد آرام آرام
    از خاطرات سبز تهی می شود
    و حس باغچه انگار
    چیزی مجردست که در انزوای باغچه پوسیده ست
    حیاط خانه ما تنهاست
    حیاط خانه ی ما
    در انتظار بارش یک ابر ناشناس
    خمیازه میکشد
    و حوض خانه ی ما خالی است
    ستاره های کوچک بی تجربه
    از ارتفاع درختان به خک می افتد
    و از میان پنجره های پریده رنگ خانه ی ماهی ها
    شب ها صدای سرفه می اید
    حیاط خانه ی ما تنهاست
    پدر میگوید
    از من گذشته ست
    از من گذشته ست
    من بار خود رابردم
    و کار خود را کردم
    و در اتاقش از صبح تا غروب
    یا شاهنامه میخواند
    یا ناسخ التواریخ
    پدر به مادر میگوید
    لعنت به هر چی ماهی و هر چه مرغ
    وقتی که من بمیرم دیگر
    چه فرق میکند که باغچه باشد
    یا باغچه نباشد
    برای من حقوق تقاعد کافی ست
    مادر تمام زندگیش
    سجاده ایست گسترده
    درآستان وحشت دوزخ
    مادر همیشه در ته هر چیزی
    دنبال جای پای معصیتی می گردد
    و فکر می کند که باغچه را کفر یک گیاه
    آلوده کرده است
    مادر تمام روز دعا می خواند
    مادر گناهکار طبیعی ست
    و فوت میکند به تمام گلها
    و فوت میکند به تمام ماهی ها
    و فوت میکند به خودش
    مادر در انتظار ظهور است
    و بخششی که نازل خواهد شد
    برادرم به باغچه می گوید قبرستان
    برادرم به اغتشاش علفها می خندد
    و از جنازه ی ماهی ها
    که زیر پوست بیمار آب
    به ذره های فاسد تبدیل میشوند
    شماره بر می دارد
    برادرم به فلسفه معتاد است
    برادرم شفای باغچه را
    در انهدام باغچه می داند
    او مست میکند
    و مشت میزند به در و دیوار
    و سعی میکند که بگوید
    بسیار دردمند و خسته و مایوس است
    او نا امیدیش را هم
    مثل شناسنامه و تقویم و دستمال و فندک و خودکارش
    همراه خود به کوچه و بازار می برد
    و نا امیدیش
    آن قدر کوچک است که هر شب
    در ازدحام میکده گم میشود
    و خواهرم که دوست گلها بود
    و حرفهای ساده ی قلبش را
    وقتی که مادر او را میزد
    به جمع مهربان و سکت آنها می برد
    و گاه گاه خانواده ی ماهی ها را
    به آفتاب و شیرینی مهمان میکرد ...
    او خانه اش در آن سوی شهر است
    او در میان خانه مصنوعیش
    با ماهیان قرمز مصنوعیش
    و در پناه عشق همسر مصنوعیش
    و زیر شاخه های درختان سیب مصنوعی
    آوازهای مصنوعی میخواند
    و بچه های طبیعی می سازد
    او
    هر وقت که به دیدن ما می اید
    و گوشه های دامنش از فقر باغچه آلوده می شود
    حمام ادکلن می گیرد
    او
    هر وقت که به دیدن ما می اید
    آبستن است
    حیاط خانه ما تنهاست
    حیاط خانه ما تنهاست
    تمام روز
    از پشت در صدای تکه تکه شدن می اید
    و منفجر شدن
    همسایه های ما همه در خک باغچه هاشان به جای گل
    خمپاره و مسلسل می کارند
    همسایه های ما همه بر روی حوض های کاشیشان
    سر پوش می گذارند
    و حوضهای کاشی
    بی آنکه خود بخواهند
    انبارهای مخفی باروتند
    و بچه های کوچه ی ما کیف های مدرسه شان را
    از بمبهای کوچک
    پر کرده اند
    حیاط خانه ما گیج است
    من از زمانی
    که قلب خود را گم کرده است می ترسم
    من از تصور بیهودگی این همه دست
    و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
    من مثل دانش آموزی
    که درس هندسه اش را
    دیوانه وار دوست میدارد تنها هستم
    و فکر میکنم که باغچه را میشود به بیمارستان برد
    من فکر میکنم ...
    من فکر میکنم ...
    من فکر میکنم ...
    و قلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
    و ذهن باغچه دارد آرام آرام
    از خاطرات سبز تهی میشود

    ترانه سرا : فروغ فرخزاد
  • Poet : Forough Farrokhzad



اUpload Delam Barayeh Baghcheh Misoozeh